خیلی عجیبه که ازخستگی و کوفتگی و خواب آلودگی زیاد خوابم نمی بره
شاید چون توی سرم کلی فکر جمع شده به هم گره خورده مثلا با هم دعوا می کنند
این وسط هم من یه قربانی ام که باید به حرف های درهم و برهم هر کدوم گوش بده
باید مواظب باشم درگیر دعواهاشون نشم چون با شناختگی که دارم به شدت خاله زنک و حسود هستن و اصلا یکی حاضر نمیشه برای خاطر اون یکی کنار بکشه
خیلی اسکل اند نمی دونم شاید هم خیلی خسته اند که تموم نمی کنند
الان حس کردم که یه کمی ازم ترسیدن
فهمیدن که حواسم بهشون هست
حس یه مامان خشمگین رو دارم که از دست بچه اش کلافه شده
مامان ها 💚 بهشتن خب